هر کس برای مردن حاضر است برخیزد

بسم الله

گویند صاحب دلی، برای اقامه نماز به مسجدی رفت.
نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند ‏که بعد از نماز، بر منبر رود و پند گوید.
پذیرفت. 
نماز جماعت تمام شد.
چشم ‏ها همه به سوی او بود.
مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر ‏نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.
آنگاه خطاب به جماعت گفت:
ای مردم! هر کس از شما که می‌‏داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!
.کسی برنخاست
گفت:
حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد!
.باز کسی برنخاست
گفت:
شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید!‏