حضرت موسی (ع) در مقام سنجش اعمال

بسم الله

حضرت موسى علیه السلام در حالى که به بررسى اعمال بندگان الهى مشغول بود، نزد عابدترین مردم رفت . شب که فرا رسید، عابد درخت انارى را که در کنارش بود تکان داد و دو عدد انار افتاد. رو به موسى کرد و گفت :
اى بنده خدا تو کیستى ؟ تو باید بنده صالح خدا باشى ؟ زیرا که من مدتها در اینجا مشغول عبادت هستم و در این درخت تاکنون بیشتر از یک عدد انار ندیده ام و اگر تو بنده صالح نبودى ، این انار دومى موجود نمى شد!
موسى علیه السلام گفت :
من مردى هستم که در سرزمین موسى بن عمران زندگى مى کنم . چون صبح شد حضرت موسى علیه السلام پرسید:
آیا کسى را مى شناسى که عبادت او از تو بیشتر باشد؟
عابد جواب داد: آرى ! فلان شخص .
نام و نشان او را گفت . موسى علیه السلام به نزد وى رفت و دید عبادت او خیلى زیاد است . شب که شد براى آن مرد دو گرده نان و ظرف آبى آوردند. عابد به موسى علیه السلام گفت :
بنده خدا تو کیستى ؟ تو بنده صالح هستى ! چون مدتهاست من در اینجا مشغول عبادت هستم و هر روز یک عدد نان برایم مى آمد و اگر تو بنده صالحى نبودى این نان دومى نمى آمد و این ، به خاطر شماست . معلوم مى شود تو بنده صالح خدایى .
حضرت موسى علیه السلام باز فرمود:
من مردى هستم در سرزمین موسى بن عمران زندگى مى کنم !
سپس از او پرسید:
آیا عابدتر از خود، کسى را سراغ دارى ؟
گفت :
آرى ! فلان آهنگر یا (دهقان ) در فلان شهر است که عبادت او از من بیشتر است .
حضرت موسى با همان نشان پیش آن مرد رفت ، دید وى عبادت معمولى دارد، ولى مرتب در ذکر خداست .
وقت نماز که فرا رسید، برخاست نمازش را خواند و چون شب شد، دید در آمدش دو برابر شده ، روى به حضرت موسى نمود و گفت :
تو بنده صالحى هستى ! زیرا من مدتها در اینجا هستم و درآمدم همیشه به یک اندازه معین بوده و امشب دو برابر است . بگو ببینم تو کیستى ؟
حضرت موسى همان پاسخ را گفت : من مردى هستم که در سرزمین موسى بن عمران زندگى مى کنم .
سپس آن مرد درآمدش را سه قسمت نمود. قسمتى را صدقه داد و قسمتى را به مولا و صاحبش داد و با قسمت سوم غذا خرید و با حضرت موسى علیه السلام با هم خوردند. در این هنگام موسى علیه السلام خندید.
مرد پرسید:
چرا خندیدى ؟
موسى علیه السلام پاسخ داد:
مرا راهنمایى کردند عابدترین انسان را ببینم ، حقیقتا او را عابدترین انسان یافتم . او نیز دیگرى را به من نشان داد، دیدم عبادت او بیشتر از اولى است . دومى نیز شما را معرفى کرد و من فکر کردم عبادت تو بیشتر از آنان است ولى عبادت تو مانند آنان نیست !
مرد: بلى ! درست است ، من مثل آنان عبادت ندارم ، چون من بنده کسى هستم ، آزاد نیستم ، مگر ندیدى من خدا را ذکر مى گفتم . وقت نماز که رسید تنها نمازم را خواندم ، اگر بخواهم بیشتر به عبادت مشغول شوم به درآمد مولایم ضرر مى زنم و به کارهاى مردم نیز زیان مى رسد.
سپس از موسى پرسید:
مى خواهى به وطن خود بروى ؟
موسى علیه السلام پاسخ داد: بلى !
مرد در این وقت قطعه ابرى را که از بالاى سرش مى گذشت صدا زد، پایین بیا! ابر آمد و پرسید:
کجا مى روى ؟
ابر: به سرزمین موسى بن عمران .
مرد: این آقا را هم با احترام به سرزمین موسى بن عمران برسان .
هنگامى که حضرت موسى به وطن بازگشت عرض کرد:
با خدایا! این مرد چگونه به آن مقام والا نایل گشته است ؟
خداوند فرمود:
(ان عبدى هذا یصبر على بلائى و یرضى بقضایى و یشکر نعمائى ):
این بنده ام بر بلاى من شکیبا، به مقدراتم راضى و بر نعمتهایم سپاسگزار است .