• وبلاگ : خط سوم
  • يادداشت : انتظار
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    متن خوب و نسبتا طولاني بود
    ميشه بگين كدام زيارتنامه حضرت ماثور هستش؟
    من مواعظ علي «عليه السلام»:
    من استطاع أن يمنع نفسه من أربعة اشياء فهو خليق بأن لاينزل به مكروهٌ أبداً قيل: وما هنّ يا أميرالمؤمنين! قال: العجلة واللجاجة والعُجب والتّواني.
    (تحف العقول صفحه 222)
    هركس اين چهار صفت را از خود دوركند خواه فرد باشد، خواه مجموعه دست‏اندركاران و رؤسأ جامعه، هيچ‏گاه حادثه و واقعه ناخوشايندى، متوجه او نخواهدشد:
    1- عجله، بدون تأنّى و دقت، تصميم‏گيرى كند يا كارى را اجراء نمايد (عجله غير از سرعت در عمل است).
    2- لجاجت، يكى از مسائل خطرناك و بلاهاى دامن‏گير، اصرار و پافشارى ناحق، در مسأله‏اى است كه چون اين حرف را گفته و يا چنين موضعى اتخاذ كرده حاضر نيست عقب‏نشينى كند و لو خلاف آن ثابت شود.
    3- مغرورشدن و خودشگفتى، كه انسان نقص‏ها و ضعف‏هاى خود را نديده و احياناً محسناتش را بزرگ بشمرد.
    4- كاهلى و سستى، كار امروز را به فردا افكندن و تأخير انداختن.
    بنده، در اثر تجربياتى كه در سالهاى متمادى پيدا كردم به اين نتيجه رسيدم كه اين سخن على (عليه السلام) واقعاً حكمت تمامى است و همه ضرر و زيان‏هايى كه متوجه جامعه شده است در اثر اين امور بوده. خداوند ان شاءاللّه ما را با مجاهدت خودمان و با توفيق خودش از اين صفات دور بدارد.
    جلسه چهلم
    مثل هميشه بروز هستيم....
    + من 
    اينجا در هواي پاييزي در آستانه ظهور
    اينجا من براي آمدنت دعا کردم
    ما براي آمدنت دعا کرديم نيامدي؟
    فهميدم چرا !! چشمان من چشمان ما لياقت نداشت
    من بلد نيستم منتظر باشم
    من در جمع منتظرانت شايد جايي ندارم اما نگاه تو هميشه با من است
    به من و ما ياد بده بلد راه شويم
    را آمدن دشوار است و بيراهه فراوان
    خستگي در چشمانمان موج مي زند...
    و کوله بار اين دنيا بر دوشمان سنگيني مي کند
    و غبار غربت بر آيينه قلبهامان نشسته
    همه اينها همه اينها مرا از تو دور مي کند
    اي نفسهاي گرم آخر شب کي ميرسي؟ کي صبح مي شود؟ و خورشيد در چشمانمان طلوع مي کند...و دفتر ظلمت شب بسته مي شود
    فرزندانت چشم به راهند
    دفتر دفتر حرف در وجودمان سنگيني مي کند به اندازه سنگيني کوهها بر قامت زمين
    اي مهربان همه گم شدگان در ظلمات شب چشم به روزني در تاريکي دوخته اند پنجره را بگشا تا ديدگانمان غرق درنور نگاهت شود....
    و حرف هميشگي من!
    مرا درياب يا مهدي