• وبلاگ : خط سوم
  • يادداشت : انتظار
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + من 
    اينجا در هواي پاييزي در آستانه ظهور
    اينجا من براي آمدنت دعا کردم
    ما براي آمدنت دعا کرديم نيامدي؟
    فهميدم چرا !! چشمان من چشمان ما لياقت نداشت
    من بلد نيستم منتظر باشم
    من در جمع منتظرانت شايد جايي ندارم اما نگاه تو هميشه با من است
    به من و ما ياد بده بلد راه شويم
    را آمدن دشوار است و بيراهه فراوان
    خستگي در چشمانمان موج مي زند...
    و کوله بار اين دنيا بر دوشمان سنگيني مي کند
    و غبار غربت بر آيينه قلبهامان نشسته
    همه اينها همه اينها مرا از تو دور مي کند
    اي نفسهاي گرم آخر شب کي ميرسي؟ کي صبح مي شود؟ و خورشيد در چشمانمان طلوع مي کند...و دفتر ظلمت شب بسته مي شود
    فرزندانت چشم به راهند
    دفتر دفتر حرف در وجودمان سنگيني مي کند به اندازه سنگيني کوهها بر قامت زمين
    اي مهربان همه گم شدگان در ظلمات شب چشم به روزني در تاريکي دوخته اند پنجره را بگشا تا ديدگانمان غرق درنور نگاهت شود....
    و حرف هميشگي من!
    مرا درياب يا مهدي