عطر خدا داشت پلاکت هنوز ...

بسم الله

 

دفن شهید گمنام

باز به سمت دل ما آمدی

موجی و از بحر بلا آمدی

سوی نفس های دل تشنه ام

با عطش کرب و بلا آمدی

دست زجان شستی و سر داده ای

هیچ نبودت که بپا آمدی

بال و پرت سوخت کجا بوده ای

آتش خاموش کجا آمدی

آمدی و سوخته تر شد دلم

شعله ی خورشید چرا آمدی

بغض خزان دیده بریز از گلو

حال که در شور و نوا آمدی

مثل تو ای مرغ سبکبال عشق

زد پر و بال آینه تا آمدی

هر ورق برگ گلت یک طرف

از چه چنین جدا جدا آمدی

گام نهادی به حریم « خلیل»

یا ز گذرگاه « منا » آمدی

عطر خدا داشت پلاکت هنوز

یاسی و از عرش خدا آمدی

   محمود تاری