بسم الله
ایام سوگواری نبی مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) و سبط اکبرش امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا را به پیشگاه حضزت ولی عصر و مقام معظم رهبری و شما عزیزان تسلیت عرض می نمایم
بسم رب المهدی
مولای من...گویا همه چیز دست به دست هم داده است تا شما در غربت بمانید! لشکریان ابلیس روز و شب در کارند . نمی دانم چه کسانی واقعآ تو را و ظهور تو را می خواهند ؟ خدا می داند و تو ! اما این را می دانم که پس از گذست هزارودویست سال از غیبت ، هنوز پیروز این میدان ، ابلیس و لشکریان چن و انس اویند که در کشاکش غیبت و ظهور ، شب ظلمانی غیبت را تا هم اکنون ادامه داده اند .
ازخود آغاز می کنم که اگر هر کس از خود شروع کند ، امر فرج اصلاح خواهد شد . و در این راه هر چیز که یاد گرفتم نیز به دیگران یاد خواهم داد و در اختیارشان می گذارم .
می خواهم به سوی تو برگردم . یقین دارم یر گذشته های پر از غفلتم کریمانه چشم می پوشی ، می دانم توبه ام را قبول می کنی و با آغوش باز مرا می پذیری ، می دانم در همان لحظه ها، روز ها و سال های غفلت هم مرا دعا می کردی . من از تو گریزان بودم ، اما تو چون پدری مهربان دورادور مرا زیر نظر داشتی.
مولای غریبم ، پدر مهربانم ، العفو ...العفو!
بسم رب المهدی
آقای من،
مولای غریب من،
ای مسافر بیابان تنهایی،
مضطر فاطمه،
اسیرآل محمد،پدرمهربان اهل عالم،
میخواهم غربتت را حکایت کنم.غربتی که دوازده قرن است ریشه دوانیده غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته ، غربتی که برای بعضی از محبانت نیزغریب و ناشناخته است ، غربتی که اجداد طاهرینت بر آن گریسته اند.
متحیرم کدامین مصراع از این مثنوی هفتاد من کاغذ را بازخوانی کنم ؟ کدام صفحه ، کدام سطر، کدام سطر ازمجلدات این کتاب قطور را بازنویسی کنم؟
من از تصویر این غربت ناتوانم.
از کجا آغازنمایم؟ازخود بگویم یا از دیگران ؟ از نسل گدشته بگویم یا ازنسل امروز ؟ از دوستان شکوه کنم یا از دشمنان؟ از عوام گلایه کنم یا از خواص؟ازآنها بگویم که دستهای پدرانه ومهربانت را خونریزمعرفی می کنند؟از آنها که چنان برق شمشیرت رابه رخ می کشند که حتی دوستانت رااز ظهورت می ترسانند ؟
برآنم تا در این وبلاگ قسمتی از غربتهای تو را به دوستارانت بشناسانم
ادامه دارد...
بسم رب الشهدا
بعد از یک سال مجددا توفیق حاصل شد دوباره کاروان سفر به عمق دلتنگیها در تاریخ 19 بهمن ماه عازم جنوب
کشورشود{جهت بازدید از مناطق جنگی }
منتظر باشید.......
بسم الله
همیشه پاره ای از حرف های من با توست
همیشه دست نیازم، خدای من با توست
من از دریچه شب های قدر لبریزم
ولی گشودن زنجیر پای من با توست
مرا ببر به تماشای باغ های بزرگ
به قصه های رفیعی که جای من باتوست
نه من توأم، نه تو من، هم تو در منی، هم من.
که ابتدای من و انتهای من با توست.
همینکه از تو بگویم برای من کافیست.
همینکه پاره ای از حرف های من با توست