ای وای از این زمونه؟

بسم الله

خدایا!چرا؟ می خواهی چی را ثابت کنی؟میدونم به خودت قسم می دوم.میدونم

 قادر به هر کاری هستی،خدایا چقدر امتحان سخت می گیری؟ دیگه طاقت

ندارم!؟ دیگه کاسه ی صبرم لبریز شده! خدایه همه نوبت به نوبت دارن

 میرن؟این دفعه هم قرعه به  نام پسر دایی ام ( رضا ولا )افتاد.هم بازی

بچگی و دوست دوران نوجوانی ... آره رفت انگلیس چند سال پیش و نیامد.

زنگ میزد وحالی میپرسید ... تا امروز ظهر که خبر فوتش بر اثر سکته

 را به من دادند. 

انا لله و انا الیه راجعون

خدایا از فضل و کرمت و از خوان رحمتت امشب مهمانش کن.

یا غفار الذنوب ویا ارحم الراحمین.


ساعت انتظار

بسم الله

 

دلم هوای تو کرده، هوای آمدنت


جوان تازه مسلمان از یهودیان افراطی

میخائیل چروبسکی» دیروز یا آقای «محمد المهدی» امروز با عبارت فوق ماجرای بازگشت به خدا و مسلمان شدن خود را بیان کرد

جوان تازه مسلمان از یهودیان افراطی و از شهرک نشینانی بود که به کینه توزی نسبت به اسلام و مسلمانان شناخته می شد. او تروریست معروف، «باروخ گلدشتاین» (عامل قتل عام حرم ابراهیمی در سال 1994م . که ده ها تن از فلسطینیان را در حال نماز گزاردن به کام مرگ فرستاد) را الگوی رفتاری و فکری خویش قرار داده بود و هم در منش و کنش خود در برخورد با مسلمانان از او پیروی می کرد.
ماجرای مسلمان شدن او که در نوع خود بی نظیر [و حداقل کم نظیر] است را از زبان روزنامه عبری زبان «معاریف» (معاریو) این گونه می خوانیم  :
محمد المهدی 33 ساله، اصالتاً از مردم آذربایجان و از یهودیان سرشناس آن سامان است. وی در سال 1993م. و طی برنامه صهیونیست ها برای کوچاندن یهودیان، وارد سرزمین اشغالی شد و در شهرک یهودی نشین «کریات اربع» ـ معروف ترین شهرکی که سران افراطیون در آن زندگی می کنند ـ سکنی گزید.
وی از آن رو در شهرک یاد شده ساکن شد که باروخ گلدشتاین ـ الگوی فکری و روحی اش ـ در آنجا زندگی می کرد.
میخائیل خود را با وضع جدید انطباق داد و در شهرک یاد شده خانه ای کرایه کرد و حرفه خود را که ورزش بدنسازی است، آغاز کرد و در شمار فعالان مهم شهرک قرار گرفت. او به جنبش افراطی «کهانا حی» پیوست و به تدریج آوازه اش همه جا پیچید.
خود مهدی درباره آن روزگار می گوید: «از آن جا که در خانواده ام در آذربایجان و پس از آن در شهرک کریات اربع با کینه عربها و مسلمانان پرورش یافته بودم ، می خواستم برنامه های [صهیونیستی و ضد عرب و مسلمان ستیز] خود را به نحوی عملی کنم
روزنامه معاریف در ادامه آورده است: مهدی با یادآوری خاطرات گذشته، از این که به سوی خدا بازگشته، خدا را سپاس گفته، ادامه میدهد: «درصدد انجام عملیاتی انتحاری در یکی از مساجد شهر «الخلیل» بودم تا با پیروی از گلدشتاین نمازگزاران مسلمان را قتل عام کنم...»
پیش از مسلمان شدنم، و پس از شروع عملیات نیروهای مقاومت فلسطینی در اسرائیل، با بزرگان و معتمدان شهرک دیدار کرده، به آنان گفتم: شما بر دیوارهای خانه ها و بر سر درب مغازه هایتان شعار «مرگ بر عربها» را می نویسید، اما این کار سودی ندارد. اگر می خواهید کاری انجام دهید باید همگی دست به هم داده، از آنان (عربها) انتقام بگیریم. بنابراین اگر مرد میدان هستید بدون استثناء به شهر الخلیل رفته تمام ساکنان آن را به کام مرگ بفرستیم

راهی بسوی خدا توسط جوانی مسلمان
محمد المهدی سخنان خود را اینگونه ادامه می دهد: علی رغم دیدگاه های ضد عرب که در من می جوشید، اما از درون دچار تردید و چالش بودم و به همه چیز، به ویژه حقیقت هستی به دیده شک می نگریستم و پاسخ های خاخام ها (روحانیون یهودی) غالباً مرا قانع نمی کرد، خصوصاً زمانی که بحث و گفتگو درباره دیگر ادیان، به ویژه اسلام مطرح می شد.
محمد المهدی (میخائیل چروبسکی) با پرده برداشتن از برخی مسائل که در نشست خاخام ها در مورد اسلام مطرح شده است، گفت: خاخام ها عادت کرده اند در هر مناسبتی که از اسلام و پیامبر اسلام سخن به میان آید، به پیامبر اسلام – که درود خدا بر او باد – دشنام دهند و ناسزا گویند.
آن گاه مهدی داستان بازگشت خود را به سوی خدا این گونه بیان کرد: سه سال پیش و در همان ایام به طور اتفاقی در شهر الخلیل با جوانی به نام «ولید زلوم» آشنا شدم و آشنایی ام به این صورت بود که او برای تعمیر اتومبیل من آمده بود. چون به مسلمان بودن او پی بردم اسلحه خود را کشیده، او را به قتل تهدید کردم، اما او رفتاری آرام داشت و خویشتنداری می ورزید. در همان حال مرا به گفتگو فرا خواند. او شیوه ای خردمندانه و اخلاقی نیکو داشت [که مرا تحت تأثیر قرار می داد] 
مهدی افزود: [به گفتگو پرداختیم و] گفتگوهایمان به درازا کشید. در حقیقت آن جوان مسلمان سبب شد تا زندگی ام ـ دو سال پس از آن گفتگو ـ دستخوش تحول و دگرگونی شود. در آن دوره دو ساله، درباره دین اسلام و مسائل مرتبط به آن تحقیق پرداختم و پس از آن که چند کتاب فرهنگ لغت عربی خریدم و با زبان عربی آشنا شدم، و به تدریج به عمق اسلام و مفاهیم آن راه پیدا کردم.
سپس از ولید زلوم خواستم تا نماز را به من بیاموزد. کار آموزش [و آشنایی با مفاهیم دینی اسلام] چنان کارساز بود که خود را در اقیانوس حقیقت – که آنک بدان دست یافته بودمشناور می دیدم، آن سان که آن را همزاد و همراه خود می دیدم.
فرجام کار این بود که زبانم به «أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمد رسول الله» گویا شد و به آغوش حیات بخش و سعادت آفرین اسلام درآمدم.
مهدی در ادامه گفت: از سوی شهرک نشینان یهودی با تنگناهای سخت و وصف ناپذیری رو به رو شدم، آن گونه که از ترس کشته شدن به دست یهودیان افراطی، شهرک نشینی را ترک کرده، به آذربایجان بازگشتم، اما رفتار خانواده ام بهتر از رفتار یهودیان افراطی نبود، چرا که از پذیرش فرزند مسلمان شده شان سرباز زدند. به ناچار تصمیم به بازگشت گرفتم، اما این بار نه به «اسراییل» بلکه به «فلسطین»؛ به روستای «ابوجوش» داخل خط سبز نزدیک قدس اشغالی.
محمد المهدی با برشمردن نعمتهای الهی، یعنی برخورداری از نعمت اسلام، بازگشت به سوی خداوند، و داشتن خانواده ای مسلمان (که از همسرش «سبینا» و فرزندانش: «یعقوب عبدالعزیز»، «عیسی عبدالرحمن»، «هیا بنت محمد» و «مریم بنت محمد» تشکیل شده است) خدای را سپاس میگوید و بدین ترتیب گفتگوی وی با روزنامه عبری زبان «معاریف» به پایان میرسد

آرزوی های مهدی
محمد المهدی چند آرزوی خود را به این گونه بر می شمرد:
-
نام قبلی خود را در شناسنامه اسرائیلی اش عوض کند. او ازاین کار هیچ انگیزه ای جز زیارت خانه خدا ندارد، چه این که می ترسد، با داشتن نام میخائیل مسئولان عربستان سعودی از ورودش به سرزمین وحی جلوگیری کنند؛
-
دوست دارد فرزندانش در مدرسه ای اسلامی تحصیل کنند که حفظ کردن قرآن کریم و پرورش دانش آموزان براساس آموزه های اسلامی، از اولویت های آن مدرسه باشد.
آقای محمد المهدی همچنین از آرزوی بزرگ خود، یعنی نماز گزاردن در مسجد الاقصی، بعد از بازپس گیری آن توسط مسلمانان سخن گفت. وی تأکید کرد: با تمام تنگناها و مشکلاتی که امروزه بر سر راه مسلمانان قرار دارد، اما سرانجام پیروزی از آن مسلمانان خواهد بود

 

مرجع : روزنامه عبری زبان معاریف- آینده روشن


ای عشق من

بسم الله

یا امام رضا، جبیب من، امام رضا

یا امام رضا، طبیب من، امام رضا

آخ آخ، یا امام رضا بازم روم نشد حرفام رو به شما بزنم. حتما می گین چرا؟

آقا جون هر وقت میام باید از گناهای گذشته عذرخواهی کنم تا این دل صیقل

پیدا کنه. تا دل صاف شه وقت تموم. ولی از یه چیز خوشحالم، آخه میدونم

 شما نامه ی نا نوشته را هم می خونی...

یا امام رضا ی مهربون


این هم یه عکس توپ

بسم الله

حدود 40 روز پیش پنج شهید گمنام رو در کوههای اطراف ولنجک

در تهران دفن کردند. این هم یه سری عکس از مراسم تشییع.

 

 

 

 

 

این هم یه عکس با حال از حضور رهبر معظم انقلاب در کهف الشهدا


<   <<   41   42   43   44   45   >>   >