بسم الله
بسم الله الرحمن ارحیم
انا انزلناه فى لیلة القدر
و ما ادریک ما لیلة القدر
لیلة القدر خیر من الف شهر
تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم
من کل امر سلام هى حتى مطلع الفجر
قدر، شب مقدرات
ترجمه سوره قدر: ما این قرآن عظیم الشان را (که رحمت واسع و حکمت جامع است) در شب قدر نازل کردیم و چه تو را به عظمت این شب قدر آگاه تواند کرد، شب قدر (به مقام و مرتبه) از هزار ماه بهتر و بالاتر است در این شب فرشتگان و روح (جبرئیل) به اذن خدا (بر مقام ولایت نبى و امام عصر (عج) از هر فرمان (و دستور الهى و سرنوشت مقدرات خلق را) نازل مى گردانند، این شب، رحمت و سلامت و تهنیت است تا صبحگاه. (شهود) ((شب قدر)) یا ((لیلة القدر)) مشهورترین نام این شب
است.
مفسران درباره اینکه چرا این شب را ((شب قدر)) گفته اند و ((قدر)) به چه معناست، سه معنا را انتخاب کرده اند:
1- قدر = شرف و منزلت
((مرحوم طبرسى)) گوید: ((از آن رو به این شب، قدر گفته اند که داراى شرف و پایه اى بلند و شانى عظیم است. مثل اینکه گویند: مرد داراى قدر؛ یعنى داراى شرف و منزلت. چنان چه قرآن مى فرماید: ((و ما قدروا الله حق قدره))، یعنى عظمت و شأن خدا را آن گونه که باید به جا نیاوردند. ابوبکر وراق گوید: ((لان من لم یکن ذا قدر اذا احیاها صار ذاقدر))؛ آن شب را قدر نامیدند، از این رو که انسان ها با زنده داشتن آن به قدر و منزلت مى رسند. دیگران نیز گفته اند: شب قدر است، زیرا کارهاى خدایى را در آن شب پاداشى بزرگ و گران سنگ است. گروهى دیگر نیز گفته اند: شب قدر است، چون کتابى گرانبها بر پیامبرى بلند مرتبه و گرامى، براى امتى بلند پایه با دستان فرشته اى گرانقدر نازل شده است (مجمع البیان ، ج 10 ، ص 518) در قدر و منزلت شب قدر همین بس که سوره مبارکه (قدر) در شأن آن نازل شده است.
2- قدر = تنگی و ضیق
یکی از معانى (قدر) ضیق و تنگى است. این شب را از آن رو (قدر) گفته اند که زمین به واسطه کثرت فرود فرشتگان در آن شب، تنگ مى شود. زمین در این شب، سرشار از فرشتگانى است که تا سپیده دم، هم صدا با زمینیان به احیاى آن شب مى پردازند و به وظایف خویش مى رسند. در این زمینه قرآن کریم مى فرماید: (تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر).
3- قدر = تقدیر و اندازه گیرى
بسیارى از دانشمندان این معنا را پذیرفته اند؛ چون در این شب، همه چیز اندازه گیرى مى شود، به آن شب قدر گفته مى شود. از جمله مقدرات این شب، سرنوشت
افراد، جامعه، حوادث و پیش آمده،مانند جنگ، زلزله، پیروزى، شکست، سعادت و شقاوت و...است. در این شب، سرنوشت افراد و جوامع و هر آنچه با سرنوشت انسان ها ارتباط دارد، بر اساس حکمت و مصلحت رقم مى خورد. (در تقدیر و تفصیل کنند؛ هر کار که مشحون به حکمت است، نقص را بر او راه نبود و هر چه در آن سال خواهد بود از آجال و اقسام، در این شب تقدیر کنند). (تفسیر منهج الصادقین ، ج 10، ص 303.) از حضرت امام رضا (ع)، روایت شده است که: (...یقدر فیها ما یکون فى السنه من خیر او شر اومضره او منفعه او رزق او اجل و لذلک سمیت لیلة القدر) (عیون اخبار الرض، ج 2 ، ص 116)؛ این شب را لیلة القدر نامیده اند، چون آنچه مربوط به سال است، از قبیل خوبى، بدى، زیان، سود، روزى (معیشت) و مرگ و ولادت در آن شب اندازه گیرى مى شود.
امام صادق(ع)، خطاب به (ابوبصیر) فرمودند: (یا ابا محمد، یکتب وفد الحاجه فى لیلة القدر و المنایا والبلایا و الارزاق و ما یکون الى مثلها فى قابل فاطلبها فى احدى وثلاث ؛ اى ابو محمد، در شب قدر حاجیان مشخص شده و پیشامدها و مرگ ها و روزیها و آنچه مربوط به آن سال است تا سال آینده (شب قدر دیگر) رقم مى خورد؛ پس آن را در شب بیست و یکم و بیست سوم ماه جستجو کن البته اینکه خداوند بر پایه حکمت و مصلحت، تقدیر امور مى فرماید، به شایستگى و ظرفیت و حال افراد و جوامع بستگى دارد. قدر، باران رحمتى است که در جویبار هر فرد و هر جمع به اندازه او جارى است. شخصیت افراد به گونه اى شکل گرفته که بعضى از آنان توان پذیرش جریان رودى وسیع از رحمت و برکت قدر را دارند و برخى دیگر، زمینه کمترى براى جذب رحمت و عنایت دارند؛ برخى، هیچ گونه آمادگى ندارند تا آنجا که زمینه وجودشان چون سنگى سخت و نفوذ ناپذیر است. حقیقت شب قدر از نوع حقایق قرآنى است و همان طور که قرآن شفا و درمان است، شب قدر نیز این گونه است: (و ننزل من القرآن ما هو شفا و رحمه للمومنین و لا یزید الظالمین الا خسارا). (اسرإ ، آیه 82.)
قرآن غذاى سالم روح انسان هاست. این غذاى دلپذیر براى روان سالم لذت بخش است. اما اگر کسى بیمار باشد، نه تنها از این سفره رنگین دلپذیر و غذاى شفابخش بهره اى نمى برد، بلکه براى او مایه آزردگى است. از این رو، در قسمت دوم، آیه کریمه مى فرماید: و همین قرآن براى ستمکاران مایه تباهى و زیان است. در شب قدر سرنوشت انسان ها بر اساس حکمت و مصلحت رقم مى خورد.
و اما همان طور که در با لا گفته شد «قدر» در لغت به معناى اندازه و اندازهگیرى است.( قاموس قرآن، سید على اکبر قرشى، ج 5، ص 246 و 247) «تقدیر» نیز به معناى
اندازهگیرى و تعیین است.( قاموس قرآن، سید على اکبر قرشى، ج 5، ص 248) اما معناى اصطلاحى «قدر»، عبارت است از ویژگى هستى و وجود هرچیز و چگونگى
آفرینش آن(المیزان، سید محمد حسین طباطبایى، ج12 ص 150 و 151) به عبارت دیگر، اندازه و محدوده وجودى هر چیز، «قدر» نام دارد. (المیزان، سید محمد حسین
طباطبایى، ج 19، ص 101)
بنابر دیدگاه حکمت الهى، در نظام آفرینش، هر چیزى اندازهاى خاص دارد و هیچ چیزى بىحساب و کتاب نیست. جهان حساب و کتاب دارد و بر اساس نظم ریاضى تنظیم
شده، گذشته، حال و آینده آن با هم ارتباط دارند.
استاد مطهرى در تعریف قدر مىفرماید: « ... قدر به معناى اندازه و تعیین است... حوادث جهان ... از آن جهت که حدود و اندازه و موقعیت مکانى و زمانى آنها تعیین شده است، مقدور به تقدیر الهى است.»( انسان و سرنوشت، شهید مطهرى، ص 52) پس در یک کلام، «قدر» به معناى ویژگىهاى طبیعى و جسمانى چیزهاست که شامل شکل، حدود، طول، عرض و موقعیتهاى مکانى و زمانى آنها مىگردد و تمام موجودات مادى و طبیعى را در برمىگیرد.
این معنا از روایات استفاده مىشود؛ چنان که در روایتى از امام رضا علیه السلام پرسیده شد: معناى قدر چیست؟ امام فرمود: «تقدیر الشىء، طوله و عرضه»؛ «اندازهگیرى هر چیز اعم از طول و عرض آن است.» (المحاسن البرقى، ج1، ص 244) و در روایت دیگر، این امام بزرگوار در معناى قدر فرمود: «اندازه هر چیز اعم از طول و عرض و بقاى آن است.»( بحار الانوار، ج 5، ص 122.)
بنابراین، معناى تقدیر الهى این است که در جهان مادى، آفریدهها از حیث هستى و آثار و ویژگىهایشان محدودهاى خاص دارند. این محدوده با امورى خاص مرتبط است؛ امورى که علتها و شرایط آنها هستند و به دلیل اختلاف علل و شرایط، هستى، آثار و ویژگىهاى موجودات مادى نیز متفاوت است. هر موجود مادى به وسیله قالبهایى از داخل و خارج، اندازهگیرى و قالبگیرى مىشود. این قالب، حدود، یعنى طول، عرض، شکل، رنگ، موقعیت مکانى و زمانى و سایر عوارض و ویژگىهاى مادى آن به شمار مىآید. پس معناى تقدیر الهى در موجودات مادى، یعنى هدایت آنها به
سوى مسیر هستىشان است که براى آنها مقدر گردیده است و در آن قالبگیرى شدهاند. (المیزان، ج 19، ص 101 - 103)
اما تعبیر فلسفى قدر، اصل علیت است. «اصل علیت همان پیوند ضرورى و قطعى حوادث با یکدیگر و
این که هر حادثهاى تحتّم و قطعیت ضرورى و قطعى خود و نیز تقدّر و خصوصیات وجودى خود را از امرى
یا امورى مقدم بر خود گرفته است.
(انسان و سرنوشت، ص 53) اصل علیت عمومى و نظام اسباب و مسببات بر جهان و جمیع وقایع و حوادث جهان حکمفرماست و هر حادثى، ضرورت و قطعیت وجود خود و نیز شکل و خصوصیت زمانى و مکانى و سایر خصوصیات وجودىاش را از علل متقدمه خود کسب کرده است و یک پیوند ناگسستى میان گذشته و حال واستقبال میان هر موجودى و علل متقدمه او هست.»( انسان و سرنوشت، ص 55 و 56)
اما علل موجودات مادى ترکیبى، فاعل و ماده و شرایط و عدم مانع است که هر یک تأثیر خاص بر آن دارند و مجموع این تأثیرها، قالب وجودى خاصى را شکل مىدهند. اگر تمام این علل و شرایط و عدم مانع، کنار هم گرد آیند، علت تامه ساخته مىشود و معلول خود را ضرورت و وجود مىدهد که از آن در متون دینى به «قضاى الهى» تعبیر مىشود. اما هر موجودى با توجه به علل و شرایط خود قالبى خاص دارد که عوارض و ویژگىهاى وجودىاش را مىسازد و در متون دینى از آن به «قدر الهى» تعبیر مىشود.
با روشن شدن معناى قدر، امکان فهم حقیقت شب قدر نیز میسر مىشود. شب قدر شبى است که همه مقدرات تقدیر مىگردد و قالب معین و اندازه خاص هر پدیده، روشن و اندازهگیرى مىشود.
به عبارت روشنتر، شب قدر یکى از شبهاى دهه آخر ماه رمضان است. طبق روایات ما، یکى از شبهاى نوزدهم یا بیست و یکم و به احتمال زیادتر، بیست و سوم ماه مبارک رمضان است.( اقبال الاعمال، سید بن طاووس، تحقیق و تصحیح جواد قیومى اصفهانى، ج1، ص 312 و 313 و 374 و 375 .) در این شب - که شب نزول قرآن به شمار مىآید - امور خیر و شر مردم و ولادت، مرگ، روزى، حج، طاعت، گناه و خلاصه هر حادثهاى که در طول سال واقع مىشود، تقدیر مىگردد.( الکافى، کلینى، ج 4، ص 157 .) شب قدر همیشه و هر سال تکرار مىشود. عبادت در آن شب، فضیلت فراوان دارد و در نیکویى سرنوشت یک ساله بسیار مؤثر است.( المراقبات، ملکى تبریزى، ص، 237 - 252) در این شب تمام حوادث سال آینده به امام هر زمان ارائه مىشود و وى از سرنوشت خود و دیگران با خبر مىگردد. امام باقر علیه السلام مىفرماید: «انه ینزل فى لیلة القدر الى ولى الامر تفسیر الامور سنةً سنةً، یؤمر فى امر نفسه بکذا و کذا و فى امر الناس بکذا و کذا؛ در شب قدر به ولى امر (امام هر زمان) تفسیر کارها و حوادث نازل مىشود و وى درباره خویش و دیگر مردمان مأمور به دستورهایى مىشود.( الکافى، ج1، ص 248)
پس شب قدر شبى است که:
1. قرآن در آن نازل شده است.
2. حوادث سال آینده در آن تقدیر مىشود.
3. این حوادث بر امام زمان - روحى فداه - عرضه و آن حضرت مامور به کارهایى مىگردد.
بنابراین، مىتوان گفت شب قدر، شب تقدیر و شب اندازهگیرى و شب تعیین حوادث جهان ماده است.
این مطلب مطابق آیات قرآنى نیز مىباشد؛ زیرا در آیه 185 سوره مبارکه «بقره» مىفرماید: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ»؛ ماه رمضان که در آن قرآن نازل شده است.» طبق این آیه، نزول قرآن (نزول دفعى) در ماه رمضان بوده است. و در آیات 3 - 5 سوره مبارکه دخان مىفرماید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ* فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ* أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ.» این آیه نیز تصریح دارد که نزول [دفعى] قرآن در یک شب بوده است که از آن به شب مبارک تعبیر شده است. همچنین در سوره مبارکه قدر تصریح شده است که قرآن در شب قدر نازل شده است.
پس با جمع آیات سه گانه بالا روشن مىشود:
1. قرآن در ماه رمضان نازل شده است.
2. قرآن در شبى مبارک از شبهاى ماه مبارک رمضان نازل شده است.
3. این شب، در قرآن شب قدر نام دارد.
4. ویژگى خاص این شب بر حسب آیات سوره مبارکه دخان دو امر است:
الف. نزول قرآن.
ب. هر امر حکیمى در آن شب مبارک جدا مىگردد.
اما سوره مبارکه قدر که به منزله شرح و تفسیر آیات سوره مبارکه «دخان» است، شش ویژگى براى شب قدر مىشمارد:
الف. شب نزول قرآن است (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ).
ب. این شب، شبى ناشناخته است و این ناشناختگى به دلیل عظمت آن شب است ( وَ ما أَدْراکَ ما لیْلَةُ الْقَدْرِ).
ج. شب قدر از هزار ماه بهتر است. (لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ).
د. در این شب مبارک، ملائکه و روح با اجازه پروردگار عالمیان نازل مىشوند (تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ) و روایات تصریح دارند که آنها بر قلب امام هر زمان نازل مىشوند.
ه. این نزول براى تحقق هر امرى است که در سوره «دخان» بدان اشاره رفت (مِنْ کُلِّ أَمْرٍ) و این نزول -که مساوى با رحمت خاصه الهى بر مومنان شب زندهدار است - تا
طلوع فجر ادامه دارد (سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ).
و. شب قدر، شب تقدیر و اندازهگیرى است؛ زیرا در این سوره - که تنها پنج آیه دارد - سه بار «لیلة القدر» تکرار شده است و این نشانه اهتمام ویژه قرآن به مسئله اندازهگیرى در آن شب خاص است.
مرحوم کلینى در کافى از امام باقر علیه السلام نقل مىکند که آن حضرت در جواب معناى آیه «إِنَّا اَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ» فرمودند: «آرى شب قدر، شبى است که همه
ساله در ماه رمضان و در دهه آخر آن، تجدید مىشود. شبى که قرآن جز در آن شب نازل نشده و آن شبى است که خداى تعالى دربارهاش فرموده است: «فیها یفرق کل
امر حکیم؛ در آن شب هر، امرى با حکمت، متعین و ممتاز مىگردد.» آنگاه فرمود: «در شب قدر، هر حادثهاى که باید در طول آن سال واقع گردد، تقدیر مىشود؛ خیر و شر، طاعت و معصیت و فرزندى که قرار است متولد شود یا اجلى که قرار است فرارسد یا رزقى که قرار است برسد و ... .»( المیزان فى تفسیر القرآن، ج 20، ص، 382/ بحث روایى ذیل سوره مبارکه قدر.)
__________________________
انشاالله که در این شبها من رو هم از دعای خیر فراموش نکنید.
بسم الله
شیطان، نخستین کسى بود که بعضى کارها را مرتکب شد و پیش از او کسى آنها را انجام نداده بود. و آنها از این قرارند:
- اولین کسى که قیاس نمود و خود را از حضرت آدم علیه السلام برتر و بالاتر دانست و گفت : من از آتشم و او از خاک در حالى که آتش از خاک بالات است .(1)
- اولین کسى که در پیشگاه با عظمت الهى تکبر نمود و به دستور خالق خود عمل نکرد.(2)
- اولین کسى که که معصیت و نافرمانى خدا را کرد و آشکارا با او مخالفت نمود.(3)
- اولین کسى که به دروغ گفت : خدا گفته از این درخت نخورید، چون درخت جاوید است و اگر کسى از آن بخورد تا ابد زنده مى ماند و با خدا شریک مى شود.(4)
- اولین کسى که که قسم به دروغ خورد و گفت : من شما را نصیحت مى کنم .(5)
- اولین کسى که نماز خواند و یک رکعت آن چهار هزار سال طول کشید.(6)
- اولین کسى که که غنا و آواز خواند، همان زمانى که آدم علیه السلام از درخت نهى شده خورد.(7)
- اولین کسى که نوحه خواند و گریست ؛ چون او را به زمین فرستادند، به یاد بهشت و نعمتهاى آن نوحه و گریه کرد.
- اولین کسى که لواط کرد آنگاه که به میان قوم لوط آمد.(8)
- اولین کسى که دستور ساختن منجنیق را داد تا حضرت ابراهیم علیه السلام را با آن در آتش اندازند.
- اولین کسى که دستور ساختن نوره را در زمان حضرت سلیمان داد، براى این که موهاى اضافى پاى بلقیس پادشاه سبا را از بین ببرند.(8)
- اولین کسى که دستور ساختن شیشه را داد تا حضرت سلیمان علیه السلام آن را روى خندق گذارد و بلقیس را آزمایش کند.(9)
- اولین کسى که عبادت و بندگى او، فرشتگان را به تعجب در آورد!
- اولین کسى که به خداى خود اعتراض کرد.(10)
- اولین کسى که شبیه شدن به دیگران را مطرح و مردم را به آن تشویق کرد.(11)
- اولین کسى که که سحر و جادو کرد و آن دو را به مردم یاد داد.(12)
- اولین کسى که براى زیبایى ، زلف گذاشت .(13)
- اولین کسى که نقاشى کرد و چهره کشید.(14)
- اولین کسى که آتش حسدش شعله ور شد.(15)
- اولین کسى که به ناحق مخاصمه و جدال کرد.
- اولین کسى که خداى تعالى به او لعنت نمود( و از ناراحتى فریاد کشید.(16)
- اولین کسى که به خدا کفر ورزید.(17)
- اولین کسى که گریه دروغى نمود.(18)
- اولین کسى که عبادت و خلقت خود را ستود.
- اولین کسى که صورت هاى مجسمه و بت را ساخت .(19)
-----------------------------------------
پی نوشت ها:
1- اعراف (7)، آیه 12.
2- تفسیر قمى ، ص 32، بحار، ج 60، ص 274؛ المیزان ، ج 8، ص 59.
3- حجر(15)، آیه 31.
4- طه (20)، آیه 20.
5- اعراف (7)، آیه 21.
6- نهج البلاغه ، خطبه قاصعه .
7- تفسیر عیاشى ، ج 1، ص 4، بحار، ج 60، ص 199، 219.
8- علل الشرایع ، ج 2، ص 233، بحار، ج 93، ص 306.
9- بحار، ج 14، ص 112.
10- سوره نمل ، آیه 44.
11- کتاب سلیم بن قیس .
12- بقره (2)، آیه 102.
13- کتاب ابلیس ، ص 164 و 165.
14- مکاسب ، شیخ انصارى ، مکاسب محرمه .
15- در المنثور، ج 1، ص 51؛ خصال ، ج 1، ص 50؛ بحار، ج 60، ص 222 و 281.
16- ص (38)، آیه 78.
17- ص (38)، آیه 74.
18- تفسیر عیاشى ، ج 1، ص 40؛ خصال ؛ ج 1، ص 50؛ بحار، ج 60؛ ص 199، 219.
19- مائده (5)، آیه 89.
منبع:
صالحی حاجی آبادی، نعمت الله، شیطان در کمین گاه،
بسم الله
هوا تاریک بود. خیلی تاریک. از ماه خبری نبود. ستون نیروها از کنارة گِلیجاده «فاو ـام القصر» در حال حرکت بودند. مرحلهای دیگر از عملیاتوالفجر 8 جریان داشت. گاهی سینه خیز، گاهی بدو و گاهی دولا دولامیرفتیم. عباس تیربارچی دسته، پشت سر من دراز کشیده بود. خمپاره وکاتیوشاهای دشمن، یکریز دشت را گرفته بودند زیر آتش خود.
آتش ته قبضة شلیک کاتیوشا در دور دست رو به رو نمایان شد. حسابکار خودمان را کردیم. جهت آن به طرف منطقه ما بود. هر لحظه منتظر بودیمکه گلولههای یکی دو متری، یکی بعد از دیگری بر سرمان فرود بیایند وجهنمی از آتش و انفجار ایجاد کنند. عباس با دیدن آتش ته قبضهها، عجولانهاز پشت سر من برخاست و پرید داخل سنگر که روی شانة جاده قرار داشت.از هولش متوجه نشد چه کسی داخل سنگر است فقط دید یک نفر نشسته،سرش به پهلو افتاده و پاهایش داخل چاله کوچکی که نام سنگر داشت درازشده است. برای اینکه از موج انفجار در امان بماند، تند و تند، بدون اینکه بهآن شخص نظری بیندازد و نگاهش فقط به جهت شلیک کاتیوشا بود،میگفت: «زود باش... زود باش پاهات را جمع کن تا من بنشینم. الان کاتیوشامیآید و داغونمان میکند...»
من و میثم که متوجه قضیه شده بودیم خنده مان گرفت. ناگهان منوری درهوا روشن شد. با بهت و تعجب دید آن کسی که پاهایش را هل میداده تاکنارش بنشیند، کسی نیست جز جنازه یک سرباز عراقی با کلهای متلاشیشده و بدنی پاره پاره. با وجودی که تیربارهای دشمن زیر نور منور بهترمیدیدند و شلیک میکردند، سراسیمه از سنگر پرید بیرون و آمد طرف ما. تاخنده من و میثم را دید گفت: «بی معرفتها شما میدانستید و به من نگفتید؟»
بسم الله
نوبت به محمد حسن رسید. سهمیهاش را گرفتو رفت. چند نفری که رد شدند، نوبت محمد حسین شد. جلو رفت کهکمپوت بگیرد، اما مسئول پخش، با دیدن او، اول چند بار لب گزید، چشم وابرو بالا و پایین انداخت که: «خجالت بکش!» اما دید محمد حسین همچنانگل و سنبل ایستاده و بِرّ و بر نگاهش میکند. تا اینکه عصبانی شد و گفت:
بچه برو پی کارت. یک بار دیگه این طرفها پیدات بشه پوست از کله اتمیکنم!
و من فلنگ را بستم. حاجی، همان طور که اسلحه کلاش را از نوکشگرفته بود و آن را مثل چوب دستی، به تهدید تکان میداد، هنوز دم چادرایستاده بود، از همان دور گفتم: «خُب من با مبهوت کار دارم، گناه که نکردم»!
حاجی با همان غلظت گفت: «هی میره، میگه مبهوت، آخه بچه جان مایک دونه مبهوت نداریم، دو تا داریم، حالا جفتشان هم نیستند. برو یکساعت دیگر بیا که پاک اعصابم را خُرد کردی.»
چارهای نبود، سلانه سلانه رفتم طرف چادرمان. حاجی پیرمردی بودهفتاد ساله و پدر سه شهید که از اول جنگ به جبهه آمده بود و حالا با آن سنو سال و قامت تقریباً کمانی، تیربارچی دسته شان بود. در عملیات والفجرهشت، گل کاشت و کلی از خجالت دشمن درآمد و از بس عصبانی و جوشیبود میان بچهها به «حاجی آقا خشونت» معروف شده بود. تا میخواستیچیزی بگویی، با آن چشمان گود افتاده و ریزش همچین بهت زُل میزد کهانگار هیپنوتیزمت میکرد.
اگر جرأت میکردی و میخواستی سر به سرش بگذاری، یهو میپرید وبا هر چه که دم دستش بود، (کاسه، قابلمه، قندان و حتی اسلحه) همچینمیکوبید توی سرت که برق سه فاز از کله ات میپرید و تا هفت نسل بعد ازخودت به بیماری «میگرن» مبتلا میشد. اکثر بچهها که کارشان به او میافتادو میخواستند خدمتش شرفیاب شوند، کلاه خود آهنین بر سر میگذاشتند،انگار که میخواهند به حضور رستم دستان مشرف شوند!
و اما «مبهوتها»! محمد حسن و محمد حسین مبهوت، دوقلوهایی بودندهم شکل و هم قد. مثل سیب سرخی که از وسط نصف شده باشد. همیشهبچهها، آن دو را با هم اشتباه میگرفتند. اتفاقاً همین موقعها بود که اتفاقاتجالب و با مزهای رخ میداد.
درپادگان دو کوهه که بودیم، یک روز که از پیاده روی اشکی و خستهکننده برگشتیم، تدارکات گردان ناپرهیزی کرد و با ولخرجی شروع کرد بهپخش کمپوت و آب میوه. بچهها با بی حال صفی تشکیل دادند و هر کدام بهنوبت سهمیه شان را گرفتند. نوبت به محمد حسن رسید. سهمیهاش را گرفتو رفت. چند نفری که رد شدند، نوبت محمد حسین شد. جلو رفت کهکمپوت بگیرد، اما مسئول پخش، با دیدن او، اول چند بار لب گزید، چشم وابرو بالا و پایین انداخت که: «خجالت بکش!» اما دید محمد حسین همچنانگل و سنبل ایستاده و بِرّ و بر نگاهش میکند. تا اینکه عصبانی شد و گفت:
ـ برادر این چه کاریه که میکنی؟ این کارها برای یک رزمنده مسلمانزشته، برو، خدا خیرت بده برو!
طفلکی محمد حسین جا خورد. گیج مانده بود که این بابا چه میگوید ومنظورش چیست. آشِ نخورده و دهان سوخته شده بود. کمی فکر کرد وسپس راه افتاده رفت. چند لحظه بعد، هر دو پیدایشان شد. محمد حسین ومحمد حسن، آن بنده خدا که کلی زده بود توی حال او، چشمانش گرد شد ودهانش از تعجب باز ماند. اما یک دفعه زد زیر خنده. حالا نخند، کی بخند.کمپوت را به طرف محمد حسین پرت کرد و در حالی که از خنده روده برشده بود از او عذر خواست.
این گونه حوادث، در صف «کاخ سفید» (دستشویی) ـ گلاب به رویتان هم پیش میآمد.
در منطقه و در اردوگاهها آب لوله کشی نبود. بچهها آفتابه را میبردند واز منبع آب پر میکردند. وقتی محمد حسن از کاخ سفید بیرون شد، محمدحسین آفتابه را از دست او گرفت تا ببرد و پر کند. بچه هایی که تا آن موقع آندو نفر را با هم ندیده بودند، جا خوردند و فکر میکردند زمان به عقببرگشته است و یا به قول سینماچیها «فلاش بک» شده است!
حالا برویم به دشت شلمچه. ببینیم آنجا چه خبر بود:
بوی باروت و دود، با عطر گل محمدی و گلاب یکی شده بود. تانکهایدشمن، با سر و صدا میآمدند، ویراژ میدادند و جلوی ما عرض انداممیکردند. اما با انفجار یک گلوله آر پی جی در نزدیکی شان، فلنگ رامیبستند، پشت به دشمن و رو به میهن الفرار.
دو قلوهای قصه، محمد حسین و محمدحسن، لب دژ نشسته بودند وتانکهای سوخته دشمن را میشمردند و برای بچههای واحد ضد زره، کهاشک تانکهای دشمن را درآورده بودند، دست تکان میدادند و خستهنباشید میگفتند.
ساعتی بعد با دیدن پیکر خونین محمد حسن، خشکم زد، او را به سنگربهداری بردیم. سعی میکرد بخندد. خون از پایش سرازیر بود و نفس نفسمیزد. گذاشتیمش داخل آمبولانس و... برو به سلامت و ساعتی بعد، خودممجروح شدم و سوار بر آمبولانس راهی عقبه خط. با تعجب محمد حسین رادیدم که خونین و مالین کنارم دراز کشیده بود. پای او را هم ترکش نوازشکرده بود. گفتم:
ـ مثل اینکه شما دو تا داداش ول کن همدیگر نیستید. واقعاً که دوقلوهایعجیبی هستید.
و محمد حسین همانطور که درد میکشید، خندید. میانه جاده چشممانبه حاجی آقا محمدی افتاد. ترکش به دستش خورده بود و کنار جاده، برایآمبولانس دست تکان میداد. آمبولانس، زیر باران تیر و ترکشهایی که سر زدهمیآمدند، ترمز زد تا حاجی هم سوار شود. با ترس، رو به محمد حسینگفتم:
ـ ای وای دخلمان درآمد. حاجی آقا خشونت!
و رنگ صورت او هم مثل صورت من پرید و شد عینهو گچ!
___________________
میلاد اباعبدالله الحسین و اباالفضل العباس و امام علی ابن حسین (علیها السلام) بر شما مبارک.
بسم الله
احمد بن موسی بن جعفر(ع)، از فرزندان امام موسی کاظم(ع) معروف به "سید السادات" و "شاه چراغ" است. وی از شخصیتهای عالی مقام و جلیل القدر و پرهیزکار بود.(1) آگاهی درباره زندگی وی بسیار اندک و برخی از مقاطع زندگی او مبهم و در منابع جز به بعضی از قسمتهای زندگی او پرداخته نشده است.در خصوص رابطه احمد با پدرش این اندازه آوردهاند که امام کاظم(ع) او را دوست داشت و ملکی از خود را بدو بخشید و او را به بخشندگی و دلیری ستود.(2)
مورخان گزارش دادهاند که پس از شهادت امام کاظم(ع)، مردم مدینه به لحاظ شخصیتی که احمد داشت، به در خانه او رفته و با وی بیعت کردند و او پیشاپیش جمعیت به مسجد پیغمبر رفت و خطبهای خواند و به مردم گفت: "ای کسانی که با من بیعت نمودهاید! بدانید که من خودم با برادرم علی (علی بن موسی الرضا(ع)) بیعت کردهام و او واجب الاطاعة است. بر من و شما است که از او اطاعت کنیم". سپس از منبر پایین آمده و به اتفاق همه مردم به در خانه برادرش رفته و با حضرت بیعت کردند.(3)
درباره آمدن احمد بن موسی(ع) به ایران و انگیزه او گزارشهای گوناگون وجود دارد و این قسمت از زندگی وی فاقد شفافیت است. برخی عقیده دارند. احمد در بغداد ساکن بود و آن گاه که خبر شهادت و در گذشت ناگهانی امام رضا(ع) را شنید، شدیداً ناراحت شد و گریه نمود. آن گاه با همراهانی بسیار (حدود سه هزار نفر) به خون خواهی و انتقام از مأمون خروج کرد و روی به ایران نهاد. بر پایه این گزارش او در قم و ری با سپاهیان مأمون جنگید و سرانجام به خراسان آمد و در جایی نزدیک اسفراین طی جنگ با لشکریان مأمون کشته شد.
بعضی دیگر باور دارند که احمد پیش از درگذشت امام رضا(ع) و مقارن با ولایت عهدی او همراه جماعتی قصد ایران کرده تا به برادرش ملحق شود. بر اساس این گزارش حرکت او به طرف فارس بود. این گزارش نیز به صورتهای گوناگون بیان شده است. برخی آوردهاند که عامل مأمون در نزدیکی شیراز با او جنگید. هنگامی که یاران احمد شنیدند امام رضا(ع) وفات یافته است، متفرق شدند و به سوی شیراز رفتند.
مورّخان در خصوص شهادت و یا وفات و محل دفن احمد بن موسی نیز اختلاف دارند. این اختلاف مبتنی بر آن است که وی به اسفراین رفته و در آن جا به شهادت رسیده و یا در شیراز وفات یافته و یا به شهادت رسیده است. برخی عقیده دارند وی در اسفراین به شهادت رسید و در همان جا دفن شد و زیارتگاه او همان جا است. بر این اساس قبر احمد در اسفراین و یا مکانهای دیگر بوده و آرامگاه شیراز مربوط به احمد بن موسی نیست.(4)
برخی دیگر باورد دارند که احمد بن موسی در شیراز در جنگ با عامل مأمون شهید شد و یا این که در شیراز مخفی شد و بعد وفات نمود و در همان جا دفن گردید.(5) امین بعد از گزارش آنانی که محل دفن احمد را اسفراین و یا مکان دیگر می داند، می نویسد: "... و هذا غریب مخالف للمشهور من ان مشهده شیراز...".(6)
حقیقت امر آن است که به طور قاطع نمیتوان گفت قبر وی در کجا است، ولی شواهد و قرائن دیدگاه آنانی را که قایل هستند شیراز محل دفن احمد می باشد، تأیید میکند و مشهور همین است. محسن امین بعد از بیان عقیده آنانی که محل دفن احمد بن موسی را در اسفراین و یا مکان دیگر می دانند، می نویسد: این عقیده بعید و مخالف با عقیده مشهور است که محل شهادت و قبر او شیراز می باشد.(6)
تاریخ وفات احمد بن موسی دقیقاً معلوم نیست، ولی برخی تاریخ وفات را حدود 203 که همزمان با شهادت امام هشتم(ع) است ذکر نمودهاند.(7)
پی نوشتها:
1. اعیان الشیعه، ج 3، ص 191.
2. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 7، ص 9.
3. معارف و معاریف، ج 1، ص 597.
4. اعیان الشیعه، ج 3، ص 192؛ دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 7، ص 11.
5. ریحانة الادب، ج 4 - 3، ص 50 - 51.
6. اعیان الشیعه، ج 3، ص 191 - 193.
7. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 7، ص 9؛ ریحانة الادب، ج 4 - 3، ص 51.
_________________________
17 رجب سالروز شهادت احمد بن موسی الکاظم را به تمام محبان خاندان عصمت و طهارت تسلیت عرض می نمایم.